http://alireza911.ParsiBlog.com | ||
از قضا خشکسالی آن سال بیشتر از سال قبل بود. چند روزی مشتریان زیادی آمدند و جوان هم از رونق دکه بسیار شادمان بود. آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان به سمت مزارع تکیده رفتند و چشم به راه باران شدند. دو روزی گذشت. دکه جوان پرمشتری بود. بارانساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه خود نهاده بود و جلوی در کلبه خود، روی چارپایهای نشسته بود و در انتظار مشتری بود. ناگهان روستاییان با نگرانی و فریاد آمدند به سمت دکه بارانساز جوان که به فریادمان برس، زندگیمان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده بود ولی سر ایستادن نداشت و سیلی خانمان سوز به راه افتاده بود. بارانساز جوان نمیدانست چه کار باید بکند. او نمیدانست که بارانساز پیر دو ورد داشت؛ با یکی باران میساخت و با دومی باران را میگفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود. آیا شما ورد دوم را میدانید؟ آیا همه وردهای کسب و کارتان را بلدید؟
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 94/2/15 ] [ 9:6 عصر ] [ علیرضا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |